۱۰ فروردین ۱۳۹۵، ۱۳:۳۷

روح‌الله مفیدی در گفتگو با مهر - ۱

معروف به «گریمور هاونگی» بودم/ نگذاشتم فرزندانم بازیگر شوند

معروف به «گریمور هاونگی» بودم/ نگذاشتم فرزندانم بازیگر شوند

روح الله مفیدی بازیگر و چهره پرداز پیشکسوت تئاتر، تلویزیون و سینما در آخرین روزهای سال ۹۴ میزبان ما شد و به ذکر خاطرات و تجربیات خود از دوران بازیگری و فعالیت‌اش در عرصه گریم پرداخت.

خبرگزاری مهر - گروه هنر: روح الله مفیدی هنرمند پیشکسوت شوخ طبع و سرزنده، بیش از ۲۰ سال است که در خانه ای باصفا واقع در مهرشهر کرج زندگی می کند؛ آپارتمانی ۴ طبقه با حیاتی باصفا که فرزندانش در طبقات بالا سکونت دارند.

دقایق اول را به همراه این بازیگر با سابقه به احوال پرسی های روزمره گذراندیم. معماری و دکور منزل کاملا نشان می داد که مهمان خانه یک هنرمند شده‌ایم. خانم مفیدی همسر این بازیگر وقتی نگاه کنجکاومان را دید توضیح داد که تا سال پیش این مکان یک خانه ویلایی بزرگ بود اما به پیشنهاد بچه ها تبدیل به آپارتمان شد تا همه کنار هم باشند. خانم مفیدی همچنین توضیح داد که طراحی نقشه خانه جدید، کار چوب آپارتمان و مبل های تعبیه شده در دیوار را یکی از پسرانش انجام داده و پرده‌ها، رومبلی و همه تزینات پارچه ای نیز هنردست خودش است و تابلوهای روی دیوار و مجسمه ها نیز به هنر دست آقای مفیدی خلق شدند.

این خانواده خونگرم و خوش برخورد که البته در روزهای خانه تکانی مهمان شان بودیم در ماه های اخیر با چند اتفاق ناگوار مواجه شدند که کمی کام شان را تلخ کرد. در بخش اول این گفتگو از زبان خودشان می شنویم که روزهای آخر سال ۹۴ را چگونه گذراندند.

* در روزهای پایانی سال و خانه تکانی مهمان تان شدیم چون مردم بسیاری جویای احوال‌تان هستند و دل شان می خواهد بدانند این روزها چه می کنید؟

- شکر خدا روزگار بدی نداریم اما این اواخر دنیا کمی با ما سرناسازگاری برداشته که بخشی از آن طبیعت روزگار است و بخشی دیگر را باید به حساب بدبیاری های زمانه گذاشت. چندی پیش ماشین مان را دزد برد و وقتی که پیدایش کردیم جز یک اتاق با لاستیک های تعویض شده فرسوده چیزی باقی نمانده بود. یک ماه پیش هم برای شرکت در مراسم چهلم درگذشت برادرم با اتوبوس به یزد می رفتم که به خاطر ترمز نا به جای راننده من به سمت جلو پرت شدم و ۴ تا از دنده‌هایم شکست. تا مدتی کسالت داشتم و باید فقط استراحت می کردم ولی کمی که بهتر شدم در قلبم احساس ناراحتی کردم و دکتر گفت باید آنژیو شوم.

حالا چرا این ها را برای شما می گویم خودم هم نمی دانم. شاید چون حال و روزم را پرسیدید اما همیشه خدا را شکر می کنیم و اگر، اگر، اگر این جماعت نادان بگذارند سعی می کنیم خوب باشیم.

* کدام جماعت نادان؟

- به فاصله کمتر از ۲ ماه دوبار دزد آمد خانه ما و تمام وسایل قدیمی را که از پدربزرگ و مادرم به یادگار داشتم، برد. شاید این ها از نظر قیمتی هم ارزش زیادی داشتند اما برای من خاطره و امانت بودنش مهم بود. سماور قدیمی و کلی ظروف مسی که این روزها به جای شستن لباس، دکور تزیینی خانه ها شده که هر کدام بیش از ۱۰۰ سال قدمت داشتند و بین خواهر و برادرانم به من سپرده شده بودند. متاسفانه نتوانستم امانتدار خوبی باشم ولی از همه این ها که بگذریم باید دعا کنیم برای مردمی که به خطا دیگران را ناراحت می کنند و افتخار کنیم به هموطنانی که همیشه ما را مورد لطف خودشان قرار دادند و جویای احوال مان می شوند.

* اهل رصد اخبار و پیگیر اطلاعاتی که در فضاهای مجازی رد و بدل می شود هم هستید؟

- اهل اخبار هستیم اما به هیچ خبری اعتماد نمی کنیم (می خندد). سعی می کنیم از همه چیز بی خبر باشیم. خیلی رسانه ها را نمی شناسم. من در همان زمان قدیم خودم مانده ام، فکر می کنم هنوز ۲ تا روزنامه داریم و چند تا شبکه تلویزیونی که سر یک ساعت هایی اخبار پخش می کنند. با دنیای اینترنت زیاد سر و کار ندارم، در همین اندازه که نوه هایم گاهی برایم مطلب می خوانند و عکسم را می گیرند. امروز شما آمدید از من پیرمرد خبر بگیرید. امیدوارم آنها که دنبال اخبار هستند حرف های من به درد شان بخورد.

* سال ۹۳ گفته بودید در حال نگارش خاطرات تان هستید. آن به کجا رسید؟

- خاطراتم را تا جایی که یادم هست از کودکی تا حدود سال ۲۷ نوشتم بعدش هم درگیر بیماری ها شدم و کار نگارش نصفه ماند. این روزها هم احساس می کنم توانم خیلی کم شده و حس و حال کار کردن ندارم. قدیم به محض اینکه بیکار می شدم یا نقاشی می کردم یا می نوشتم اما انگار این چیزها حوصله می خواهد. الان که بعد از ۸۰ سال دلم می خواهد کار نکنم به حوصله داشتن و نداشتن پی بردم.

* با همبازی ها و همکاران تان هم در ارتباط هستید؟ تمایل دارید که از حال و روزشان با خبر شوید؟

- از هیچ کدام همکارانم خبر ندارم. اگر کاری پیش بیاید شاید همدیگر را ببینیم. رسانه ها بیشتر از همکارانم به من سر می زنند. شدم دختر خانه، نشستم تا سراغم بیایند (می خندد). قدیم هم همینطور بودم از همان سال ۲۷ که تئاتر را  شروع کردم به محض اینکه از کار فاصله می گرفتم دیگر با کسی کاری نداشتم، زود به خانه می رفتم. خیلی ها دنبال شب نشینی بودند اما من این عادت ها را نداشتم. آدم ها وقتی جلوی چشم همدیگر نباشند ناخودآگاه از ذهن ها هم می‌روند و این اصلا چیز عجیبی نیست و من گلایه ای ندارم که کسی از همکارانم سراغ من را نمی گیرد. با اینکه علاوه بر بازیگری کار گریم هم انجام می دادم و بیشتر از بقیه با هنرمندان ارتباط داشتم اما اهل رفت و آمد نبودم و همیشه اگر مراسم یا درگذشتی بود دور هم جمع می شدیم.

* چطور شد که هم گریمور شدید هم بازیگر؟

- از کودکی عاشق کارهای هنری بودم و وقتی بازیگری را شروع کردم نقاشی را هم کنارش ادامه دادم. نصرت کریمی که کارگردان، گریمور و بازیگر بود وقتی کارهای نقاشی و مجسمه سازی ام را دید پیشنهاد داد کنارش باشم و کار گریم را یاد بگیرم. او هیچ دستمزدی از من نخواست و من هم بضاعتم در حدی نبود که بتوانم کلاسی ثبت نام کنم. کریمی یک استاد واقعی بود. هرچه می دانست به من آموخت.

* به قول امروزی ها فردین مرده و روزگار این بامعرفت ها سر آمده!

- نه اینکه فکر کنید زمانه امروز اینطور است. همان زمان هم اتفاقا خیلی ها به این موضوع حسادت می کردند و جلوی خودم به کریمی می گفتند همه چیز را به مفیدی نگو، ۲ روز دیگر می گوید خودم استاد شدم و جای تو را می گیرد. ولی او حرفی زد که بعد از ۶۸ سال هنوز در ذهنم مانده و هیچ وقت هم یادم نمی رود. گفت اول اینکه این پسر ساده یزدی چنین حرفی نمی زند دوما اگر هم بگوید معلوم می شود آموزش های من را به خوبی یاد گرفته پس من باید تلاش کنم از او بیشتر یاد بگیرم و غیر مستقیم باعث پیشرفت من می شود. من از این جمله خیلی آموختم و به قدری روی من تأثیر گذاشت که بعد از آن هر چه پیشنهاد کردند کلاس آموزشی دایر کنم قبول نکردم ولی هرکس هر چه از من می پرسید اطلاعاتم را در اختیارش می گذاشتم. گاهی جوانانی بودند که کلاس می رفتند اما سوال های شان را از من می پرسیدند چون استادها تمایل نداشتند شاگرد همه چیز را یاد بگیرد.

* عشق و علاقه و زمان شما بیشتر بود.

- به نسبت امروزی ها بله. من در اداره هم کار می کردم و به خاطر ماموریت های مرتب، نشد همه چیز را از کریمی یاد بگیرم. یک چسب مخصوصی هست که با آن روی صورت، زخم را درست می کنند. شخصی بود به نام آقای نوری که بلد بود چطور این کار را می کنند. زمان گذشت تا استودیو عصر طلایی من را برای فیلم «سایه» دعوت به کار کرد. امین امینی بازیگر فیلم، ۲ نقش منفی و مثبت بازی می کرد و می گفت می خواهم در نقش منفی روی پیشانی ام جای زخم داشته باشد. من به فکر همان آقا افتادم و با او تماس گرفتم تا چگونگی درست کردن زخم را بپرسم. او هم اطلاعات غلط به من داد و موادی که با هم ترکیب کردم چیز دیگری از آب درآمد. فقط می دانستم یک ماده ای هست که باید با طلق ترکیب شود.

از هر کسی را که می شناختم شیمی بلد است می پرسیدم و به خاطرش چندبار به دواخانه ها هم مراجعه کردم تا ترکیب طلق را با این ماده پیدا کنم. یکباره به ذهنم رسید زمان مونتاژ فیلم ها طلق را با استون ترکیب می کنند و می چسبانند. آمدم امتحان کردم و دیدم درست است. دوباره به استودیو عصر طلایی رفتم و برای تست گریم آماده شدم. زخم روی چهره امین به حدی طبیعی شد که مرحوم مجید محسنی وقتی زخم را دید اولین نگاه باور کرد. من روشش را به خودشان یاد دادم و جالب اینکه به خاطر اطلاعاتی که رایگان در اختیارشان گذاشتم مورد تمسخر هم قرار گرفتم اما واقعا برایم مهم نبود.

خودم دوستان زیادی را برای کارهای مختلف معرفی کردم اما از طرفی هم بارها دیدم که زیرابم را می زنند. این چیزها امروز بوجود نیامده و جوانان نباید بگویند که دوره و زمانه بد شده، به نظر من هر کس هدفش معلوم باشد و با خودش روراست باشد حتما به جاهای خوبی می رسد.

* کدام یک از کارهای تان در چهره پردازی را بیشتر دوست دارید؟

- در تئاتر یک نمایش از قائم مقام فراهانی روی صحنه رفت که گریمش را من انجام دادم. همه پرسوناژها باید از روی عکس شبیه سازی می شدند. من همه شان را طراحی کردم و چون آن زمان دستیار داشتن اصلا مد هم نبود خودم همه کارها را انجام می دادم. آن موقع حتی مواد گریم از خارج هم وارد نمی شد و همه کرم های صورت را خودم می ساختم. بعدا هم که وارد می شد من چون روشش را بلد بودم خودم مواد را درست می کردم و نزد دیگران به «گریمور هاونگی» معروف بودم چون همیشه در هاونگ داشتم چند ماده را می سابیدم.

* کارگردانی چقدر برای تان اهمیت داشت؟

- خودم در تئاتر کارگردانی کردم اما در سینما و تلویزیون نه. چون هم مشغول بودم هم به نظرم یک فن است که به راحتی نمی توان واردش شد. کارگردان خوب می تواند از بازیگر ضعیف طوری بازی بگیرد که به جایزه برسد، کارگردان بد هم بازیگر خوب را بد نشان می دهد. یعنی همه چیز به انتخاب درست مربوط می شود. من با همه جور کارگردانی کار کردم، امثال ناصر تقوایی و امیر نادری من را سر جای خودم می گذاشتند و می دانستند چه نقش هایی باید به من پیشنهاد دهند اما همه این را بلد نبودند. مثلا چند سال پیش به من یک نقش منفی داده بودند و باید رل پدر خشمگین را بازی می کردم. در یک صحنه هم باید عصبانی می شدم و کفش را به صورت بازیگر خانم دیگری که نقش دخترم بود پرت می‌کردم. هر کار کردم نتوانستم این کار را انجام دهم و کفش را به کنار صورتش می زدم اما کارگردان کات می داد. آخر سر کارگردان خودش کم آورد و گفت اگر می دانستم آنقدر دل رحمی تو را انتخاب نمی کردم. بازیگران معمولا برای اینکه دل شان برای کار تنگ نشود بازی می کنند اما کارگردان اگر تشخیص ندهد از چه کسی استفاده کند به فیلم لطمه می زند.

* یعنی درآمد و شهرت در بازیگری برای تان اهمیت نداشت؟

- وقتی وارد دنیای هنر شدم هدفم نه پول بود نه شهرت. راستش را بخواهید فقط دوست دارم مردم شاد باشند. الان هم که بازی نمی کنم هر جا بروم با مردم خوش و بش می کنم. اگرچه از این راه درآمد داشتم و مردم هم به من لطف می‌کنند اما من هدفم این نبود. زمان ما مثل امروز به بازیگری نگاه نمی شد. کسانی کار می کردند که عاشق بازی و نمایش بودند نه اینکه بیایند معروف شوند. نگاه ها به قدری بد بود که تا کسی عاشق نبود اصلا نمی توانست به این فضا بیاید. رسانه هم مثل امروز همه گیر نشده بود که چهره شدن و معروفیت دغدغه مان باشد. این ها سال ها بعد اتفاق افتاد.

* پس درآمدتان از چه راهی تامین می شد؟

- بخشی از درآمدم از بازیگری و کار گریم بود اما من در اداره هواشناسی هم کارمند بودم و بازیگری و هنر را فقط به خاطر علاقه ام انجام می دادم.

* فرزندان تان هم راه شما را دوست داشتند؟

- خیلی زیاد. همه بچه هایم در کودکی بازیگری را تجربه کردند ولی همه شان شاگرد اول مدرسه بودند و متوجه شدم از درس شان عقب می افتند. کسانی که عمرشان را در این کارها می گذرانند، می دانند هنر برای آدم نان و آب نمی شود. به همین خاطر نخواستم بچه هایم آینده شان را به خاطر بازیگری به خطر بی اندازند. اتفاقا به حدی علاقه داشتند که کم کم داشت همه وقت شان به بازی و نمایش اختصاص پیدا می کرد، به همین خاطر دیگر اجازه ندادم دنبال کنند. من روزی که ازدواج کردم بازیگر بودم ولی بعد از چند سال در اداره هواشناسی کارمند شدم و اگر این شغل را نداشتم درآمدم بد نبود ولی می دانستم عاقبت ندارد.

ادامه دارد...

کد خبر 3582844

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha